آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

آراد کوچک

غصه

نازنینم مدتها بود نمیدونم چرا نمیتونستم برات چیزی بنویسم تو قسمت درج مطالب سیستم هنگ میکرد تا بابایی ت'پ ت,پ (لپ تاپو)یه سری برنامه سرویسش کرد و حالا دیگه میتونم بنویسم ...
6 دی 1392

آراد شیرین

عزیزکم اینقدر شیرین شدی که دوست دارم همین طوری بشینم ونگات کنم به اون صورت شیرین و معصومت به اون حرفها و کارهای بامزه ات الان تقریبا"3هفته میشه که روی پا نمی خوابی و پیشت دراز میکشیم و برات قصه میگیم که بخوابی ولی بعضی وقتها من یا بابایی خوابمون میبره ولی شما نه ,هنوز میگی بخوون بخوون از وقتی از شیر گرفتمت تازه خیلی هم بابایی شدی و شبها بیشتر با بابایی میخوابی قصه هاتم همه رو تقریبا" حفظ شدی یکبار بابایی بهت گفت "آراد میای بریم حموم تو هم بهش گفتی "نه نمیام نه نمیام"" خلاصه که شیرین زبونیت همه رو کشته     ...
6 دی 1392

ازشیرگرفتن آراد

عزیزدلم آرادم امروز3هفته است که می می نمیخوری یعنی از اول شهریور92 بعداز اینکه با دکتر مشورت کردم و معاینه ات کرد گفت دیگه میتونم از شیر بگیرمت و شما همه چیزت از وزن12.5و دندان ها که دندان آسیاب هم دآوردی و قدو دورسر و راه رفتن و حرف زدنت عالیییییییییییییییییییییییییییییییییه البته هر ازگاهی سراغ می میو میگیری ولی یک روز بعد از می می نخوردنت مریض شدی شدیدا"سرما خوردی 2-3شب نمیخوابیدی تازه دندون آسیاب هم درآوردی خلاصه چند روز اول سخت گذشت من وبابایی نوبتی شبهانگهت میداشتیم گلکم یک کم لاغرشده بودی که الان فکر میکنم همه چیز خوبه وفقط شبها هنوز بیدار میشی ومن وبابایی نوبتی درخدمت جنابعالی هستیم. چندتا از کلمه های قش...
23 شهريور 1392

آراد رفته آب بازی

گل پسر ,قند وعسل 23مرداد بعداز این که دیدیم نی نی حالش خوبه رفتیم شمال ویلای عمو علی ............ گذشته از آنچه تا رسیدن به شمال گذشت از چیپلت خوردن آقا و روتون گلاب...ودیگه از بغل مامی پایین نیومدنت که من له کرد رسیدیم شمال شبش که هیچ خوابیدیم از فردا صبح شما با بچه ها رفتی توی استخر و آب بازی  چه آب بازی خودت خسته کردی وعوضش اشتهات باز شدو کته کباب میخوردی خوشمزه دوباره روز از نو روزی از نو رفتی دریا و بازهم آب بازی تازه شن هم به مقدار لازم نوش جان فرمودی وجولانی بود که توی ویلا میدادی وپله ها رو میرفتی بالا و میومدی پایین تو حیاطش بدو بدو وآب بازی . امیر خوب صدا میزدی ولی پرنیان با اینکه یاد گرفتی بهش بگی پپر باز هم بهش میگفت...
29 مرداد 1392

آراد داداشی میشه

گل پسرم ,تاج سرم تبریک میگم داری داداشی میشی واز تنهایی در میایی مهربونم. میدونم که دادشی خوبی هم میشی. دوستتون دارم عزیزای دلم. نازدونه 2روز قبل واکسن 18ماهگی ات رو هم زدی و پاتم کلی درد میکرد ولی از راه رفتن دست نمیکشیدی و شبش هم کلی گریه کردی واومدی پیش ماخوابیدی. امیدوارم واکسن سرخکت اینها دیگه اذیتت نکنه نازنازی. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
8 مرداد 1392

ولوله

فسقلی من مدتی رفتیم خونه جدید و هنوز اینترنتمون وصل نشده امروز از خونه مامانی برات مینویسم بعد از اینکه مامانی وآقاجون از مکه اومدند ما هم کم کم جابه جا شدیم وشما هم ولوله ای شدی که نگو ونپرس از نرده تختت که بالا میری هیچ میری روی میز تعویضت در عرض چشم به هم زدن و کلمه های جدید میگی و دل میبری حسابی
12 تير 1392

‌اراد نازناز

گلی ببخشید خیلی وقت تو صفحه شما مطالب جدید ننوشتم ولی خوب باید بگم الان مادربزرگ و پدربزرگت رفتن به سفر حج ما هم خدا بخواهد میخواهیم به خونه جدید بریم وممکن که چند وقت اینترنت نداشته باشیم فرصت غنیمت شمردم وگفتم بیام و از شیرین کاریهات بگم :امشب با عمه هات ب‌ودیم خونه عزیزی وشما عرشیا اتیشی سوزوندین که نگو ونپرس الان شما اعصای بدنت رو میشناسی و صدای حیونهای مختلف متل ببر وگوسفند ومیمون وسگ وگاو وجوجه ودو سه تا از کتابهاتم حف‌‍‍طی وکلمه هایی که میگی۱ عزیز۲ ددی۳ بابا۴ مه مه۵ می می۶ مامی ۷عمی(عمه)۸عرشی(عرشیا)۹پیشی۱۰ ابتین۱۱ بیبی۱۲ ابه۱۳ به به۱۴ ددد۱۵ د۱۶ اری(ارین)۱۷ دادی(دایی)۱۸ مینه(مینا)۱۹ دبز(سبز)۲۰ شیر ۲۱سه ۲۲توپ۲۳ بیب بیب۲۴ سوپ۲۵پیته(پیتکو)...
1 خرداد 1392

آراد بزرگ

نازنازی امروز 16روزه که پستونک نمی خوری ماجرا از این قراره که 16روز قبل پستونکتو یا دتدونت پاره کردی و بابایی یه پستونک جدید برات خرید ولی شما خوشت نیومد و میانداختیش بیرون و ماهم که از خدا خواسته دیگه به روی خودمون نیاوردیم و شما هم پستونک ترک کردی. راستی گلم الان بلدی دماغ و مو ودست وزبون و شلوارت نشون بدی. تازه  شیر و سوپ و توپ هم به دایره لغاتت اضافه شده . خلاصه مراحل مرد شدن یک به یک داری طی میکنی هههههههههههههههههه. بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس. 
15 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آراد کوچک می باشد