تاتی
پسرنازم چند وقتی دیر شده و نتونسته بودم برات بنویسم ,ببشید پیگیر کارهای تولدت و خونه جدید بودم. عسلکم تقریبا" یک هفته فبل از تولدت تاتی کردنات شروع شد ویاد گرفتی راه بری و ما رو کلی ذوق زده کردی فکر کنم چون میخواستی تو تولدت ایستاده نانای کنی زودی راه رفتنو یاد گرفتی و از وقتی راه رفتنو یاد گرفتی اون قدر خوشحال بودی که دیگه نمی نشستی مخصوصا" خونه هایی که فضای باز زیاد داشت فقط راه میرفتی و برای این که تعادلت رو حفظ کنی دستهاتو مشت میکردی و از آرنج رو به بالا خم میکردی و راه میرفتی قربون پسر گلم در ضمن تمرینت هم به صورت فشرده بود چون کمتر از یک هفته خوب راه میرفتی و ما (من و بابایی) هم رفتیم برات یک کتونی نایک خریدیم سبز و مشکی...